5 اشتباهی که فرصت های ما را از بین میبرد!
فرصت ها میان و میرن…
اگه بشینیم پای درد و دل کسایی که میانسالی رو رد کردن و پا به دوران پیری گذاشتن، خیلی زیاد ازشون نارضایتی از فرصت های از دست رفته رو می شنوید.
خیلی از این افراد باور دارن که به اندازه کافی از عمرشون بهره نبردن و تلاش نکردن.
خیلی از این افراد معتقدن فرصت هاشون به خاطر انتخاب های غلط از دست رفت.
از طرفی که بشینی پای حرف های یه نوجوان که تازه تازه داره معنای استقلال رو درک میکنه، خیلی کم ازشون در مورد عاقبت اندیشی و آینده نگری میشنوی.
خیلی کم میشنوی که از لذت های لحظه ای بگذرن به خاطر یه هدف بلند!
خیلی کم میشنوی برای آینده تصویر و تصور واضحی داشته باشن و براش تلاش کنن!
اما این جا یه سوال خیلی مهمه: «چه کنیم با این اوضاع؟»
1. وقت کمه!
اگه فکر میکنی انقدر زنده ای و فرصت داری که کلی آزمون و خطا کنی، سخت در اشتباهی!
خیلی ها قبل از تو، راهی رو که تو، توش قدم گذاشتی تجربه کردن.
خیلی ها قبل از تو ازدواج کردن، جدا شدن، مهاجرت کردن، شغل انتخاب کردن، ترک تحصیل کردن و…
قراره تو هم مسیر اون ها رو بری که به نتیجه مشابه اون ها برسی؟
به جای این که دنبال آزمون و خطا باشی، برو از این افراد تجربه کسب کن.
نکته بعد این که انتخاب های ما تک بعدی نیستن.
یعنی فقط همون انتخاب نیست که انجامش میدیم و تموم میشه.
انتخاب های ما مثل دومینو هستن.
گاهی اشتباه انداختن یه قطعه از این دومینو، تمام دومینو زندگی ما رو خراب میکنه.
پس هر انتخابی که الان داری میکنی، روی انتخاب های بعدی تو اثر میذاره.
برای انتخاب های درست، باید آگاهی خودت رو بالا ببری و برای این کار باید مطالعه کنی، آموزش ببینی و هر روز بهتر از روز قبل باشی.
گفتم تجربه کسب کن، آموزش ببین و درست انتخاب کن.
بذار یه مثال دم دستی بزنم برات.
هر سال تو خبرها میشنویم که تعدادی از مردم سرزمین مون به خاطر خفگی ناشی از گاز مونواکسیدکربن می میرن.
سال بعد هم همین خبرها تکرار میشه.
اما چرا؟
مگه گازگرفتگی قابل پیش گیری نیست؟
اما چرا باز شاهد تکرارش هستیم؟ چون تجربه نمیگیریم و با افزایش مهارت مون مشکل رو حل نمیکنیم.
2. تکیه به دیگران!
بعضی از ما دل مون رو به داشته های دیگران خوش میکنیم و همین میشه عامل اهمال کاری های ما.
مثلا کسی رو تصور کنید که والدین ثروتمندی داره و به خاطر امید بستن به دارایی خانواده ش، از آموزش دیدن و رشد خودش سر باز میزنه.
فقط کافیه یک بار به احتمالاتی فکر کنید که ممکنه آینده شما رو به خطر بندازه.
احتمالاتی مثل این که به هر دلیل ممکنه والدین تو نخوان از تو پشتیبانی کنن.
یا اگه تمام ثروت شون از بین بره و ورشکست بشن!
تو این بحران چه چیزی میتونه تو رو سر پا نگه داره؟
یا مثلا تصور کن یکی از اقوام شما یه دفتر وکالت داره و چند وکیل براش کار میکنن.
تو هم برای این که احساس میکنی شغلت از قبل تضمین شده س، میری و وکیل میشی.
پس با تکیه به داشته ی کس دیگه ای مسیری رو انتخاب کردی.
حالا یه لحظه به این فکر کن که اون آدم به هر دلیلی نخواد یا نتونه پشیبان تو باشه.
تکلیف تو چی میشه؟
یه نکته دیگه رو فراموش نکن: هیچ کس بی عوض سرمایه ای که داره رو در اختیار دیگری قرار نمیده.
پس ممکنه یه روزی، درخواستی از تو بشه که قبولش برات سخت و سنگین باشه.
مثلا من پدر و مادرهایی رو میشناسم که حمایت مالی کاملی از فرزندشون دارن.
اما به خودشون اجازه میدن که تو تمام اجزاء زندگی بچه شون دخالت کنن.
مثلا همسری رو باید انتخاب کنی که اون ها میگن.
وقتی ازدواج کردی جایی باید زندگی کنی که اون ها میگن.
طوری باید زندگی کنی که اون ها میگن.
زمانی بچه دار میشی که اون ها میگن.
طوری بچه ت رو تربیت میکنی که اون ها میگن و…
پس تا زمانی که متکی به کسی باشی، آینده ت میتونه متزلزل باشه.
3. مسئولیت پذیر باش!
تعداد آدم هایی که وقتی اشتباهی میکنن، اولا قبول کنن که اشتباه کردن و ثانیا برای جبران اشتباه شون اقدام لازم رو انجام بدن خیلی کمه.
انقدر کم که لازمه قدر این افراد رو بدونیم.
باید بگم: «اقرار کردن به اشتباه مون، از اشتباه نکردن سخت تره!»
وقتی قبول میکنی اشتباه کردی، تو موضع ضعف قرار میگیری و دیگران به خودشون اجازه میدن رفتارهای تهاجمی و پرخاشگرانه نسبت به تو داشته باشن.
مسأله بعد اینه که وقتی قبول میکنی که این اتفاق به خاطر اشتباه تو صورت گرفته، پس باید جبرانش کنی و سعی کنی دیگه تکرارش نکنی!
اما در نقطه مقابل، کسی که از پذیرش مسئولیت کارهاش فرار میکنه، میتونه یه آرامش رو برای خودش ایجاد کنه.
ولی این شخص در نهایت باید بهای همین آرامش موقتی رو هم بپردازه.
مثلا از یه سوراخ چند بار گزیده میشه.
یا برای فرار از مسئولیت، خودش رو به هر دری میزنه و اشتباهات بزرگ تری مرتکب میشه.
در نهایت هم نقش قربانی رو بازی میکنه و خودش رو یه آدم همیشه شکست خورده و بازنده نشون میده که دیگران دل شون براش بسوزه و کمتر سرش غر بزنن و کمک کنن که مشکلش حل بشه!
4. امان از حرف مردم!
عزت نفس پایین مون گاهی ما رو به گوش دادن های زیاد به حرف مردم میکشونه.
واقعیت اینه که نه قراره دیگران شبیه به ما فکر و رفتار کنن و نه لازمه که ما شبیه به اونها فکر و رفتار کنیم.
اما خیلی از ما این مدلی نیستیم.
وقتی به خودمون میرسیم، مدام دنبال تأیید گرفتن از دیگران هستیم.
احساس میکنیم اگه دیگران از رفتار ما خوش شون نیاد، نباید ادامه بدیم.
وقتی دیگران ما رو تأیید میکنن، احساس میکنیم انسان ارزشمند و دوست داشتنی ای هستیم.
همین باعث میشه احساس امنیت کنیم و خیلی وقتا حتی به تبعات بد کاری که انجام میدیم فکر نکنیم.
ما بیشتر از واقعیت، دنبال احساس امنیت هستیم و وقتی دیگران ما رو تأیید میکنن، این احساس امنیت برای ما ایجاد میشه.
خیلی از ما مسیر اشتباه خودمون رو ادامه میدیم، چون برامون سخته به تاول کف پامون بگیم که مسیر رو اشتباه اومدیم.
5. چرا هدف نداری؟!
از خیلی ها شنیدم که: «من خیلی از این شاخه به اون شاخه میپرم».
وقتی نمیدونی داری کجا میری، به هر نشانه ای که احساس میکنی حالت رو خوب می کنه که نزدیک میشی، میری سمتش.
یه مدت بعد هم احساس میکنی خیلی چیز خاصی نبود!
مدتی بعد دوباره گم شده مون رو تو یه کار دیگه میبینیم و باز هم تکرار اشتباه قبل.
این رفتار مدتی که تکرار میشه، چشم باز میکنیم و میبینیم دیگه رمقی برای تلاش کردن نداریم.
میشیم مثل اون شخصی که افتاده تو جریان تند رودخانه و ناامیدانه خودش رو به جریان آب میسپاره.
یک بار برای همیشه یاد بگیر چطور یه هدف درست انتخاب کنی و برای رسیدن به اون استراتژی درست بچینی!
اگه دوست داری این متن رو با صدای من بشنوی از نوار پایین گوش کن و دانلودش کن:
دیدگاهتان را بنویسید