مدیریت مرگ | مدیریت لحظات تلخ و شیرین قبل از مردن!

مدیریت مرگ | قبل از مردن!

همه ی ما می میریم! شاید این جمله انقدر کلیشه ای و تکراری باشد

که وقتی می شنوی اش خمی به کنج لبانت بیندازی و نفسی تند و یک ثانیه ای

را از بینی ات بیرون پرت کنی که: «ول کن بابا حال داری!»

ولی حتی با این اوصاف ناخوش احوالِ لب و لوچه ات، باز هم ما می میریم!

مردن فقط مردن نیست. یک دنیایی دارد قبل از وصال حضرت عزرائیل…

دنیای افتادن روی جا و جمع شدن همه ی فامیل دور و برمان!

البته همه مجبورند جمع شوند. بالاخره فردا که بمیریم فامیل چه می گویند؟

پسرخاله ی نوه عمه ی آق دایی نیومد!! الله اکبر! ما که تو ختم پسرعموش

رفته بودیم… یک عده ای هم که دو کف دستشان را به هم می مالند

به طمع اندک میراثی که به لطف دلار 10 هزاری و بنزین 3 هزاری

نهایتا دو سه دبّه بنزین فرد اعلا بیشتر نصیب شان نمی شود!

اما خب به قاعده ی «مفت باشه .. کوفت باشه» همان هم غنیمت است!

حالا بگذریم از هر چه دیگران میپندارند و ما فکر می کنیم که می پندارند.

خودمان در آن لحظه ی پیچیده به چه فکر میکنیم؟

مدیریت مرگ | ترسناک تر از مردن!

شاید ترس از مرگ در دنیای مدرنِ پر از شجاع دل ما، بزرگ ترین ترس خیلی ها باشد

اما به نظر من از مرگ هم ترسناک تر هست…

ترس از زندگی نکردن!

یعنی همان لحظه که دور و برت پر می شود از گریه کن های میراث خور و حافظ آبروی فامیلی

داری به این فکر میکنی که: «من نود و اندی سال چه غلطی میکردم تو این دنیا؟»

بعد میشینی چرتکه پهن میکنی کف قالیِ کهنه ی ذهنِ نود ساله ات و حساب کتاب میکنی!

خب! من روزی نیم ساعت میرفتم دستشویی… بعبارتی اگر 365 روز یک سال را حساب کنم

می شود 182 ساعت که این هم بعبارتی می شود حدود 8 روز و در 90 سال می شود 684 روز

که خودش نزدیک به دو سال است!!

بعد که همه در حال خوردن حلوای پیش پیش مرگ شما هستن، یک هو یک ضربه ی ناجوانمردانه

میزنی بر سفیدی پیشانی ات و از صدا «تق» بلندش همه از جای شان می پرند…

میگویند: چه شده؟ و میگویی هیچ! دو سال دستشویی بودم…! آن ها می خندند و تو می گریی!

همه ش میترسی سمت محاسبات ساعات اتلاف وقتت با گوشی تلفن همراهت که هنوز

در جیب سمت چپت شلوار کردی گشادت هر از گاهی صدای پیر تلگرامش به گوشت می رسد بروی…

میترسی حساب کنی روزی 6 ساعت ول چرخیدنت در اینستاگرام و تلگرام و توییت های بسیار مهم و سرونشت سازت

با یک حساب سرچرتکه ای می شود چند سال از عمر نود و اندی ساله ات!

اشکالی ندارد دیگر به آخر خط رسیده ای… راحت باش؛ محکم بزن بر فرق سرت، شاید درس

عبرتی شوی برای نود ساله های بعدی که الان دارند پیش پیش حلوای شیرین و زعفرانی ات

را تناول میکنند!

خدا نکند به همچین ترسی دچار شویم!

لطفا الان که نرفتی تو نود سالگی ات، به فکر این باش که روزی از مرگ ترسناک تر

شترش را درخانه ات می خواباند یا نه؟!!

 

 

2 دیدگاه

به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.

  • سلام
    ممنون از مطالب بسیار خوب کانالتون
    ان‌شاالله در مسیر مدیریت درست زمان، روز ب روز موفق تر باشیم
    ?

    • خدا رو شکر که مطالب برای شما مفید بوده.
      امیدوارم هر روز بر زمان تون مسلط تر باشید و در مسیر موفقیت پیشروتر ?

دیدگاهتان را بنویسید