فلسفه مورچه | سرنوشت به هم گره خورده ی من و مورچه!

فلسفه مورچه | مرور خاطرات!

من و مورچه خیلی عمیق تر از اینی که نشون میدیم

با هم مراودات و تبادلات علمی و عملی داشتیم…

یادش بخیر اون موقع که به فرانکشتانانه ترین شکل ممکن

دست به آزمایشات شیمیایی میزدیم!

یعنی یه طوری ترکیب دو به یک از شامپو و صابون گلنار و

آب سنگین خونه مون میساختیم که نه تنها جامعه ی

شیمی بلکه حتی جامعه ی شاخ های ترکیبی زن هم

انگشت حیرت به دهن میگرفتن!

خلاصه این که برای پیاده سازیِ اکتشافات مون به یه موش

آزمایشگاهی نیاز داشتیم و کی از مورچه موش تر؟

بعضی وقتام که کلا فاز و نول مون قاطی میکرد و مورچه ها رو

در دریای کاسه ماست خوریِ گل گلی مون غرق میکردیم و

ناگهان در قامتِ یک ناجی به مدد دمِ مسیحایی مون نجاتش میدادیم

از مرگ و تازه کلی هم به خودمون فخر میفروختیم از این عملیات

نجات… یا شاید عملیات خارج کردن مورچه از زدن خودش به مورچه مردگی!

خلاصه این که این ها تکه ای از دفتر خاطرات قطور مشترک من و مورچه بود

اما بزرگ تر که شدم، هر چه از سال تولدم فاصله میگرفتم و بزرگتر می شدم

فاصله ی بین من و مورچه هم بیشتر می شد…

اما قرار نبود این قرارِ عاشقانه ی بین ما به هم بخوره

یه روز با یک مفهوم بسیار مهم از جانب مورچه آشنا شدم: «فلسفه مورچه»

فهمیدم این بنده خدا که ما هی غرقش میکردیم و نجاتش میدادیم

همین طور الکی الکی هم زندگی نمیکرده

این نیم وجبی برا خودش فلسفه داره، چه فلسفه ای

اصلا چه بسا اشراقی ها و مشائی ها از شاگردان مکتب همین جناب مورچه بوده باشن!

فلسفه مورچه

مورچه با یک فلسفه ی چهار بخشی زندگی میکنه:

1. کم نمیاره:

همه مون تا حالا کلی مورچه زندانی کردیم.

همین که میرسه به ما دست مون رو میذاریم جلوش؛

اما اون که کم نمیاره، بعد از یه نگاه عاقل اندر هیچی

راهش رو کج میکنه و از سمت دیگه میره… ما هم کم نمیاریم! دستمون رو

اون ور هم میذاریم… اما اونم کم نمیاره. از سمت سوم میره و ما هم سمت سوم

رو مسدود میکنیم. خلاصه این روند انسداد از ما و انفتاح از مورچه انقدر ادامه

پیدا میکنه که مورچه از زندانِ دستان ما خلاص بشه….

«مورچه همه ی راه ها رو میره تا به نتیجه برسه»

2. تو کل تابستون زمستونی فکر میکنه:

وقتی خوش و خرمه، نمی گه همه چی عالیه میگه

قراره تابستون تموم بشه و زمستون سر برسه. پس شروع میکنه

به پس انداز کردن دانه… تدبیر داره

3. تو کل زمستون تابستونی فکر میکنه:

به خودش نمیگه تمام زندگی همین زمستونیه

که الان تو سرما و ناامیدیش گیر کرده!

میگه حتما تموم میشه، مثل همه ی زمستون هایی که تموم شد

پس هیچ وقت نا امید و خسته نمی شه

4. با تمام توانش تلاش میکنه:

مورچه انقدری که حال میکنه و خوشش میاد و… تلاش نمیکنه.

انقدر تلاش میکنه که در توانش هست.

مثل مورچه زندگی کنید و شک نکنید به هر چه که بخواید میرسید…

 

دیدگاهتان را بنویسید